تبـــــــــــــریک آبجی بزرگه
ریحان جـــــــــــــــونی صاحب یه ابجــی کوچــــلو
میخـــواد بشه
تو ادامه واست مینویسم گل دختر قشنگم
سلام مامان جوووونم
نمیدونم تا حالا تو وبلاگت نگفته بودم اما امروز دلم خواست اینجا هم واست یادداشتی داشته باشم که صفحه ای دیگه از خاطراتت رو پشت سر بزارم تقریبا دو ماه و نیم دیگه یه مهمون کوچلو قرار بیاد خونمون،، مهمونی که لذت زندگیمونو دوبراربر الان میکنه،، خوب میدونی کی رو میگم خدا تو دل مامانی یه نینی دیگه گذاشته و من بابایی و خودت بی صبرانه منتظر اومدنش هستیم،، خدا یه فرشته دیگه داره بهم میده واااااای خدا جووووووونم مرسی یه گل دختر دیگه یه نفس یه وروووجک ریحان جونیم میخواد ابجی بزرگ باشه و مراقب ابجی کوچیکه باشه،، خدایا واقعا ممنونم ازت،، شکر خدا تا الان ماهامو پشت سر گذاشتم و این سه ماه آخر هم توکل بخدا تحمل میکنم تا دختر کوچیکمون بدنیا بیاد،، تو واقعا اماده ای که از خواهرت استقبال کنی هر روز میپرسی چند روز موند تا یسنا بیاد ،، هر روز باهاش حرف میزنی،، ناقلا من میدونم وقتی بیاد تورو بیشتر از منو بابایی دوست خواهد داشت چون تو وقعا دوسش داری،، فدای مهربونیات فدای دل پاکت که انقد درکت بالاست انگار نه انگار که 3 سال و 87 ماهته بیشتر از سنت درک و شعور داری،، شبا هر کاری میکنم پیش من نمیخوابی میخوابی رو تخت خودت میگی مامانی نمیخوام به شکمت لگد بزنم ابجیم اذیت بشه دور سرت بگردم نفس مامانی،، الان تو 28 هفته بارداری هستم تا 12 هفته دیگه هم چشم رو هم بزاریم یسنای ناز مامان هم میاد
هر روز میگی من آبجی بزرگه هستمو و میخوام به ابجیم همه چی رو یاد بدم،، هر روز میگی مامانی واس ابجیم بریم هی لباس بخریم