++ جوجو مامانیــ ++
+در 22 اسفند روز اخرین روزهای سال 87 خداوند فرشته کوچکی رو در اغوش مادری قرار داد،، اغوشی که 9 ماه در انتظار شکوفایی غنچه اش بی قرار بود واسه تک تک روزاش ارزویی داشت وواسه لحظه دیدنش لحظه شماری میکرد ،، ریحانه مامانی در ساعت11:45 نزدیک اذان ظهر در بیمارستان ایزدی بدنیای دگری پا گذاشت،، خوش اومدی فرشته کوچلوی،، خوش اومدی دنیایی مامان،، خوش اومدی چراغ خونه،، وای کهمامانی و بابایی عاشق همچین روزی بودیم،،واین عکس رو حدودا نیم ساعت بعدش که اوردنت پیش مامانی گرفتم و مامانی برد تا بابایی که جلو بیمارستان دل تو دلش نبود نشون بده تا ببینه خدا چه فرشته ای بهمون تقدیم کرده
+جوجو مامانی در بیمارستان،،
+جوجو مامانی حدود دوهفته بعد
ناناسم تو خواب ناز فدای این موهای خوشگلت بشم وای که چقد دلم میخواست گیر بزنم به موهاتبعد اینجوریخوشگلتر بسی اما مامان معصوم نمیزاشت میگفت دردش میادوایسا میدونم چیکار کنم؟؟؟
مامانی چرا قهریدی باهامقوبونت بسم آشتی؟؟ کن دیگه
ای جونممممممممم آشتی کرد باهام بوسسس
ای جونم بلاخره موفق شدم،، ببین چقده ناناس میسی نازگلم
امشب شب تحویل سال 1391 حدود ساعت 9 و مامان معصوم که پیش ما بود و خاله رقی و بابایی از
تبریز اومدن واسه دیدنت و رفتن بیرون واست ماهی قرمز خوشگل خریدن و مامانی داره سفره هفت
سین رو درست میکنه من و تو هم رو تخت خوابیدیم،، بعد عروسکتو خاله اورد لباسای عروسک رو تن تو
کرد میبینی قد عروسکت بودی الهی دورت بگردم ،، عیدت مبارک
ای جونم ،، عروسک خوشگلم فدات بشه مامانی وای که تو هم خوشت میومد هیچی نمیگفتی
شیطنتای خاله رو میبینی من دلم نمیومد ولی میگفت باید بپوشونم بهت
+جــو جـــو کوچلوم در یک ماهگی
+خوشگل مامان خلی دوستتتتتتت دالم
i